ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﻮﺍﺷﮑﻲ ﻫﺎ ﻣﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ !!!
......
ﻳﻮﺍﺷﮑﻲ
ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺷﺒﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ!!
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﭘﺸﺖ ﮔﻮﺷﻲ!!
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺁﻫﺴﺘﻪ
ﮔﻔﺘﻦ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ !!"
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﻮﺍﺷﮑﻲ ﻫﺎ ﻣﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ !!!
......
ﻳﻮﺍﺷﮑﻲ
ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺷﺒﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ!!
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﭘﺸﺖ ﮔﻮﺷﻲ!!
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺁﻫﺴﺘﻪ
ﮔﻔﺘﻦ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ !!"
نِمــــیـــدانَمـ
دوستت دارمـ چهـ واژه ایـــــــــســت
کهــ هرچه میگویی عاشـــق تــــــــــــــــــر میشوی
و هرکه میشنـــــــــــــــــود....مغـــــ×ــــــــــــــ×ــــــــــرورتـــــر!!!
تا زمانی که خواسته ای از کسی نداری . . . خواستنی هستی . . .
اینجا آدمها انقدر شاعرانه دروغ میگویند و انقدر در دروغهایشان شاعر میشوند که نمیدانم در این سرزمین . . .
با این همه فریب . . .چگونه ست که دلم هنوز خواب باران را دوست دارد . . .
متــــــــاسفم… نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را…. از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….
اینروزها تنم اغوش گرمی میخواهد با طعم عشق نه هوس . . .
لبانم خیسی لبانی را میخواهد با طعم محبت نه شهوت . . .
موهایم نواز دستهایی را میخواهد با طعم ناز نه نیاز . . .
تنی را میخواهم که روحم را ارضا کند نه تنم را . . .
دلم گرفته آسمون / نمی تونم گریه کنم
شکنجه می شم ازخودم / نمی تونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها / روسینه ی من اومده
آخ داره باورم می شه / خنده به مانیومده
دلم گرفته آسمون / ازخودتم خسته ترم
توروزگاربی کسی / یه عمره که دربه درم
حتی صدای نفسم / می گه که توی قفسم
من واسه آتیش زدنت / یه کوله بارغم بسم
دلم گرفته آسمون / یه کم منوحوصله کن
منوکه ازاین روزگار... / یه خورده کمترگله کن
منوبه بازی می گیرن / عقربه های ساعتم
برگه تقویم می کنه / لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نکش
نچرخ تاآروم بگیره یه آدم شکسته تن
اسم تو تو هر صفحشه میخونم و میشکنم
خالکوبی کردم اسمتو روی تمام بدنم
تا باورت شه اونی که هر لحظه یادته منم
هرکی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه
هیچکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه
حالا می فهمم خالی یعنی چه حس و حالی!
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی...
خالی!
فکر میکنم نبودنت عادی میشه فردا برام
فردا میاد باز میبینم هیچی به جز تو نمی خوام
با هیچکی حرف نمیزنم هیچ جکی خنده دار نیست
بعد هر زمستونی معلومه که بهار نیست
هرکی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه
هیچکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه
حالا می فهمم خالی یعنی چه حس و حالی!
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی
خالی یعنی بی تو بی تو یعنی...
خالی!
دفتر خاطراتمو هر شب ورق میزنم
اسم تو تو هر صفحشه میخونم و میشکنم....
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان!!
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد...
گاهی اوقات باید خیانت کرد تا ارزش صداقت برای کسی که تفاوت میان این دو را درک نمی کند ،مشخص شود!
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید!
گاهی نباید صبر کرد!
باید رها و کرد و رفت تا بدانند اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای!
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام می دهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند!
گاهی باید بد بود برای کسی که قدر خوب بودنت را نمی داند!
و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد ...
آدمها همیشه صبور نمی مانند ...
سایتی پر از سرگرمی و عالی پر از نشاط بدو بیا
سایتی پر از سرگرمی و عالی پر از نشاط بدو بیا
سایتی پر از سرگرمی و عالی پر از نشاط بدو بیا
سایتی پر از سرگرمی و عالی پر از نشاط بدو بیا
سایتی پر از سرگرمی و عالی پر از نشاط بدو بیا